براي نگار جونم
زندگي همچون کلافي پيچ در پيچ است که اولش پيچ است وآخرش هيچ است
عجب معلم بدی است این طبیعت که اول امتحان میگیرد بعد درس میدهد
بنام انکه اشک راآفريد تا آتش جنگلهاي عشق را خاموش کند
هر کس به طریقی دل ما می شکند بیگانه جدا دوست جدا می شکند بیگانه اگر می شکند حرفی نیست از دوست بپرسید که چرا می شکند
دوست دارم زير بارون گريه کنم مي دوني چرا؟ چون کسي اشکهامو نمي بينه حتي تو عزيزم
اي بسته به تارو پودم من لايق عشق تو نبودم عشقي که نهفته در دلم بود در راه محبت تو کم بود
سکوت تنها دوستي است که هرگز خيانت نمي کند
عشق دو دستي تقديم نمي شود پس براي انکه به دستش بياري کوشش کن
هرگز نديدم بر لبي لبخند زيباي تو را هرگز نمي گيرد کسي در قلب من جاي تو را
عشق تنها ميکروبي است که از راه چشم سرايت مي کند
شمع سوزان توام اينگونه خامو شم نکن در کنارت نيستم اما فراموشم نکن
اگر در خواب مي ديدم غم روز جدايي را به دل هرگز نمي دادم خيال اشنايي را
يه دختر كوري تو اين دنياي نامرد زندگي ميكرد .اين دختره يه دوست پسري داشت كه عاشقه اون بود.دختره هميشه مي گفت اگه من چشمامو داشتم و بينا بودم هميشه با اون مي موندم يه روز يكي پيدا شد كه به اون دختر چشماشو بده. وقتي كه دختره بينا شد ديد كه دوست پسرش كوره. بهش گفت من ديگه تو رو نمي خوام برو. پسره با ناراحتي رفت و يه لبخند تلخ بهش زد و گفت :مراقب چشماي من باش