جوجوهای ناز ما

بدون عنوان

اگر نمی توانی بلوطی بر فراز تپه ای باشی بوته ای در دامنه ای باش ولی بهترین بوته ای باش که بر کنار راه روییده است. اگر نمی توانی بوته ای باشی ،علف کوچکی باش وچشم انداز کنار شاهراهی را شادمانه تر کن اگر نمیتوانی نهنگی باشی ،فقط یک ماهی کوچک باش ولی بازیگوش ترین ماهی دریاچه همه مارا ناخدا نمی کنند ،ملوان هم می توان بود . کارهای بزرگ وکارهای کمی کوچکتر و آنچه که وظیفه ماست ،چندان دور از دسترس نیست. اگر نمی توانی شاهراه باشی کوره راه باش  اکر نمی توانی خورشید باشی ستاره باش با بردن و باختن اندازه ات نمی گیرند  هر آنچه هستی بهترینش باش. ...
17 مهر 1391

مناجات

خداي مهربان؛  بودنت در لحظه‌ لحظه‌هاي زندگي، دلگرمي بزرگي است كه مرا به ادامه اين  راه پر پيچ و خم تشويق مي‌كند. بارالها؛  قدرت بي پايان دستانم را مديون تو هستم و يقين دارم دستان من را در پناه  وجود قدرتمند خود توان بخشيده‌اي.  پروردگارا؛ سوي چشمانم را مديون مهر بي پايان تو هستم كه به من قدرت ديدن از دريچه‌اي به اين كوچكي را داده‌اي آفريدگار بخشنده؛ سپاس از تواني‌ كه به پاهايم بخشيده‌اي تا در گذر از مسيرهاي دشوار زندگي،يار هميشگي‌ام خداوندا... از اين كه هميشه و همه جا همراه من هستي و وجودم را در غرق در مهر بي  پايانت ميكني، سپاسگذارم . خودم را به تو مي‌سپارم و با...
17 مهر 1391

...

  وقتـــی برای داشتنــت با همـــه ی دنیا جنگـیــدم ؛ به هــم رسیــــدن، نمـــازٍ شکــــــر هم دارد... ...
29 مرداد 1391

بدون عنوان

ایران در سوگ آذربایجان   همه با هم مصیبت عظیم آذربایجان را به سوگ می نشینیم       خانه ام آتش گرفتست ، آتشی جانسوز……. هر طرف می سوزد این آتش پرده ها و فرشها را تارشان با پود…….. من به هر سو می دوم گریان در لهیب آتش پر دود…………. وز میان خنده هایم تلخ ، و خروش گریه ام ناشاد از درون خسته ی سوزان می کنم فریاد ای فریاد ، ای فریاد ، ای فریاد………. وای بر من  ، وای بر من…… خانه ام آتش گرفتست آتشی بی رنگ همچنان می سوزد این آتش نقش هایی را که من بستم به خون دل… بر سر و چشمِ در و دیوار…… در شب...
24 مرداد 1391

درد و دل

سلام دلم خیلی گرفته.صبح که بیدار شدم 1اس از صاحب قلبم اومد کلی ناراحت شدم.بغض کردم از صبح.بعد کلاس داشتم با خالم رفتیم کانون زبان کلاسامون که تموم شد رفتیم میخواستم شلوار بخرم متاسفانه سوراخ بود.دو تا جوراب و دو تا گیره و دو تا کلیپس واسه خودم و خواهرم و خودم و مامانم گرفتم.اومدم خونه خاله ام دختر1خاله دیگه ام میگه ما هرجا میریم برای تو و خواهرت سوغاتی میگیریم.منظورش این بود تو برای خواهرام چیزی نگرفتی. کلا نمیخواستم برای کسی سوغات بگیرم.ولی بهش گفتم هستی جان ما اینقدر سوغاتی گیره و جوراب گرفتیم خسته شدیم.می خوام1چیز دیگه بگیرم.الان میگه اگه بخری ناراحت میشم.چون من گفتم میخوای بگیری.چند لحظه چیشم عذر خواهی کرد که تند برخورد کرده.ای خدا ع...
24 مرداد 1391